ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

صعود تیم ملی ایران به جام جهانی 2014 مبارک

سه شنبه 28 خرداد 1392 صعود تیم ملی ایران به جام جهانی 2014 به همه ایرانیان  مبارک ویانای نازم این پیروزی رو به شما هم که اکنون یه ایرانی هستی تبریک میگم  تیم ملی فوتبال  بعد از 7 سال با پیروزی بر کره جنوبی راهی جام جهانی برزیل شد و مردم تا نیمه شب در خیابونها شادی میکردن  من هم حدود ساعت 7 شما رو با کالسکه بیرون آوردم و باباسامان یه ساعت بعدش وقتی از سرکار برمیگشت اومد دنبالمون و سه تایی  توی شهر یه چرخی زدیم خیلی خیلی شلوغ شده بود ماشین ها بوق میزدن و پسرها و دخترهای جوان  و بچه ها با جیغ و داد خوشحالی کردن هم کلی سروصدا راه انداخته بودن  بعد از اینکه با...
30 خرداد 1392

شومینه سرگرمی جدید ویاناخانم

ویاناجونی من تازگی ها سرگرمی جدید پیدا کرده و هر وقت اصلا صداش در نمیاد من مطمئن میشم که سراغ شومینه رفته  البته من هم تا بفهمم پشت سر شما میام و بی سرو صدا فقط نگاهت میکنم و بعضی وقت ها هم بادوربین ازت عکس میگیرم  خداروشکر علاقه ای به خوردن سنگ های ریز و سفید نداری ولی اون سنگ های بزرگتر رو که وقتی بادندونت تماس میگیره قرچ و قوروچ صدا میده رو خیلی دوست داری من قربون اون انگشت های کوچولوت که روشون وایمیستی  ااین هم عکس یه دخمل شیطون و نازه که رفته زیر میز تا شاید بتونه به لپ تاپ خودش رو برسونه    ...
28 خرداد 1392

دومین دندون ویاناجونم

26 خرداد92 ویانای نازم دومین مروارید کوچولوت هم سرش رو بیرون آورد مبارکت باشه عروسک خوشگلم  اما مگه شما میذاری یه عکس من از این مروارید ها بگیرم همش میخوای قایمشون کنی موقع خواب هم که اینقدر هوشیاری آدم میترسه بهت دست بزنه بیدار بشی چه برسه به اینکه دهنت رو بخواد باز کنه و از دندونت عکس بگیره  خلاصه بعد از کلی زحمت این تو نستم از این دوتا مروارید کوچولو عکس بگیرم  اولش که تا میخوام عکس بگیرم حسابی ناز میکنی   اینجا که انگشتت رو آوردی جلو    اینجا هم زبونت آوردی  جلو و بالاخره اینجا موفق شدم مبارکت باشه عروسکم ...
28 خرداد 1392

همه اتفاقات 7 ماهگی ویانا

ویانای گلم فردا دیگه هفت ماهگیت تموم میشه و به سلامتی میری تو 8 ماهگی ، من هم دیگه مثل سابق فرصت هرروز نوشتن وبلاگ رو ندارم چون هم سرکار میرم هم شما ماشاله هزارماشاله روز به روز که بزرگتر میشی شیطون تر و پرکار تر میشی بنابراین  خیلی از اتفاقات رو یکباره در این پست مینویسم اولین آب هویج خوردن ویاناجونم با  نی در آبمیوه فروشی همراه ما(چون موقع خوردن قطره هات خودت هم قطره چکون رو میک میزنی خیلی زود با نی خوردن رو یادگرفتی جوجوی نازم)   خدارو شکر خدارو شکر در حال حاضر با غذا خوردنت مشکل ندارم و وعده های غذات رو میخوری بخصوی تخم مرغ و سوپ رو خیلی دوست داری البته کافیه یک ثانیه غفلت کنم تا چنگ بزنی و ه...
28 خرداد 1392

تخت خرسی کوچک می شود

سلام ویاناجونم  تخت خرسی دیگه برات کو چیک شده و کم کم باید بزاریمش کنار ، بخصوص که توش سر پا وایمیستی و برات خیلی خطرناکه . اما تخت خیلی خوبی بود و حسابی تو این 8 ماه ازش استفاده کردیم  در یک چشم بهم زدن بلند میشی  بنابراین بهتره که آب رو دیگه روی زمین بخوری کوچول موچول من من عاشق این جوری با ناز نشستنت هستم عسلم دوست دارم جوجو ...
26 خرداد 1392

ماجرای گردش با کالسکه

سلام ویانای ناز و گلم  از اونجایی که شما دارین بزرگتر میشی و روز به روز شیطونتر و دیگه تو بغل آروم نمی مونی و همش درحال ورجه وورجه هستی باید کم کم از یه کالسکه برای بیرون رفتن کمک گرفت ولی چون من بازهم مطمئن نبودم که آیا تو کالسکه هم میمونی یا نه با خاله الهام تماس گرفتم و خواستم که چند روز کالسکه آرادجون رو به ما قرض بده تا ببینیم ازش خوشت میاد یانه  چهارشنبه صبح بود که با پدری و مامانی رفتیم خونه خاله الهام و کالسکه رو برداشتیم و یه راست رفتیم پارک ، حدود 20 دقیقه ای نشستی و صدات در نیومد ولی بعدش دیگه ....... این اولش بود که مامانی داره میارتت و من هم ازت همراه این کبوترهای زیبا عکس گرفتم  ...
22 خرداد 1392

اولین دندون ویاناجونم

شنبه14 خرداد 92  ویانای نازم چند وقتی می شد که دندونای کوچولوت برای اومدن داشتن لحظه شماری میکردن و شما هم با گاز کرفتن هرچیزی که در دسترست بود و خاروندن لثه هات داشتی از اومدنشون استقبال میکردی این شب های آخر هم کمی بی قرار تر بودی و بعضی وقت ها تنت داغ بود که همه میگفتن برای دندونه و بالاخره از پایین دوتا دندون کوچولوداری که سمت چپی زودتر خودشو نشون داد             دندون دار شدنت مبارک فرشته کوچولوی من ...
19 خرداد 1392

شیطونی های جوجو کوچولوی ما(2)

سلام ویانای ناز و گلم  تا حالا بیشتر اوقات یکجا ثابت بودی و من ازت مرتب عکس میگرفتم حالا باید دنبالت باشم و ازت عکس بگیرم   این هم باز عروسک مامان آنی هستش و من تامی صداش میزنم و شما هم اول ازش یکم می ترسیدی ولی حالا باهاش سرگرم میشی تازگی ها شروع به باز کردن در کشوها کردی ،فکر کنم باز هم به موقع رسیدم..... وای به اون روزی که لپ تاب من رو بی پناه ببینی... و اگه من بغلت کنم و نذارم که با دست روی صفحه کلید بکوبی پاهای کوچولوت دست به کار میشن قربون اون پاهای تپلیت  فکر میکنم کم کم چیزی دیگه از دست شما در امان نیست ...
9 خرداد 1392